داستان نرم کردن فولاد


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



داستان نرم کردن فولاد

لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش

را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، درزندگی‌اش

چیزی درست به نظر نمی‌آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعاً عجیب

است.

درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را

ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.

آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگی‌‌اش آمده

است.اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که

می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:

 

در این کارگاه فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم؟

اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک

را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می‌خواهم.

بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد. فولاد به خاطر این

تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد

نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.

آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:

- گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب

سرد تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که از این فولاد هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.

 

باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

- می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده،

پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم،  انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما

تنها چیزی که می‌خواهم این است: خدای من، ازکارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به

خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به

کوه فولادهای بی‌فایده پرتاب نکن

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com